جسيكا كجاست؟
كتاب « جسيكا كجاست؟ » داستاني علمي تخيلي و ماجراجويانه است با موضوع دوستي و يافتن دوستان خوب.
جسيكا دختر سيزده سالهاي است كه به وسيله بهترين دوستش ايزي متوجه ميشود قدرت نامرئي شدن دارد. او و سه نفر ديگر از دانشآموزان كلاس در تماس با سنگهاي مخصوص، قدرت مافوق بشري پيدا ميكنند و با استفاده از اين قدرت موفق ميشوند دوستشان ماكس، پسر دكتر جميز مالون كه مسئول اين آزمايشهاست، را از دست يك فرد شرور نجات دهند.
جسيكا سر كلاس بدون آنكه خودش متوجه شود نيمي از بدنش نامرئي ميشود و اين آغاز ماجرايي است كه سبب ميشود او و ايزي به ماجراهاي بسياري پي ببرند: اينكه تنها جسيكا قدرت مافوق بشري ندارد و دو همكلاسي ديگرش، كه همزمان با او به دنيا آمدهاند و ماكس نيز اين به اين توانايي دست يافتهاند. هستر ميتواند به راحتي از ديوار رد شود، تام زمان را متوقف ميكند، ماكس فكر ديگران را ميخواند و جسيكا هم نامرئي ميشود. اين تواناييها افراد سودجو را هم فعال ميكند. آنها با گروگان گرفتن ماكس، پسر دكتر، تلاض ميكنند او را وادار به همكاري كنند، ولي دوستانش بسيار هوشيارانه عمل ميكنند و با كمك هم و تواناييهايشان موفق به نجات ماكس ميشوند. سرانجام آنچه به دست ميآورند ايجاد دوستي، يافتن دوستان خوب و تغيير در رفتارشان است كه با هيچ چيز قابل تعويض نخواهد بود.
از نكات بارز كتاب « جسيكا كجاست؟ » تلاش و تمرين نوجوانان، حمايت از يكديگر و مهمتر از همه تحولاتي است كه شخصيتهاي داستان در تعامل با هم و روشن شدن يك سري حقايق به دست ميآورند.
درباره نويسنده كتاب « جسيكا كجاست؟ »
ليز كسلر، نويسنده ادبيات كودك و نوجوان انگليسي است. او مدتي به عنوان خبرنگار فعاليت داشته و مدتي هم معلم بوده است. از او تاكنون سه كتاب « جسيكار كجاست؟ »، « شمال ناكجا » و « يك سال بدون او » به فارسي ترجمه شده است.
- وقتي بهترين دوستتون توي يه بعدازظهري كه انتظار داريد مثل بقيهي بعدازظهرها باشه در ساعت چهار و پنج دقيقه بهتون ميگه سر كلاس جغرافي آرنج دستتون نامرئي شده بود و خودتون هم داشتين كمكم نامرئي ميشدين چه احساسي بهتون دست ميده؟ شايد فكر كنيد دوستتون ديوونه شده اما... هميشه هم چشمها اشتباه نميكنن! شايد يهكم جا هم براي قهرمانبازي باشه! كيه كه دلش نخواد؟!
- گفتم: «ايزي، نگاه كن!»به سراپاي بدنم زل زده بودم، تصحيح مي كنم؛ به شانههايم زل زده بودم كه انگار در وسط هوا معلق بودند و در زير آنها فضايي خالي به اندازهي بدن من بود .ايزي هورا كشيد و دست زد. «فوقالعاده است! حالا ببينيم ميتواني بدون بستن چشمهات اين كار رو بكني يا نه؟» نامرئي شده بودم كه مامان وارد اتاقم شد و گفت: «بس كنيد دخترها، از وقت خواب خيلي گذشته. حالا ديگر ... و حرفش را قطع كرد و نگاهي به دور اتاق انداخت و پرسيد: « جسيكا كجاست؟ »
- كتاب هاي مناسب آموزگاران و مربيان
- كتاب هاي مناسب معلمين راهنمايي و دبيرستان
- شهلا انتظاريان
- مجموعه نوشته هاي مناسب براي خانواده
- مجموعه نوشته هاي مناسب براي ۱۳ سال به بالا
- ليز كسلر
- شهلا انتظاريان